زویا پبرزاد
چراغ ها را من خاموش می کنم
در رمان چراغ ها را من خاموش می کنم، شخصیت اصلی و راوی داستان زنی تحصیل کرده و خانهدار به نام کلاریس آیوازیان است که همراه با همسرش آرتوش و سه فرزندش به نامهای آرمن، آرمینه و آرسینه در دههء ۱۳۴۰ در آبادان زندگی میکند. آنان به ظاهر زندگی موفق و آرامی دارند، اما این زندگی در حصاری از تکرار و روزمرگی بویژه برای کلاریس قرار گرفته است که او را علیرغم انجام تمام وظایف اش به عنوان یک مادر و همسر دچار ملال و رخوتی کرده است که کلاریس عمدتاً آن را نادیده می گیرد. کلاریسی که خود راوی داستان است آنقدر حضورش در کنار اعضای خانواده و دوستان مسلم و دائمی شده است که نام او کمتر صدا زده می شود. هر چند همه از او انتظار دارند و در مواقع سخت اوست که به داد همه می رسد و کارها را انجام می دهد اما حضور او تبدیل به عادت شده است.حتی خود کلاریس هم خیلی از مواقع خودش را فراموش میکند. مثلا در بخشی از داستان که یک مهمانی در خانه کلاریس در حال برگزاری است و همه دور میز شام جمع شدهاند، کلاریس به میز شام نگاه میکند تا کم و کسری نباشد و متوجه میشود که برای خودش بشقاب نیاورده است: «وقت میز چیدن برای مهمانها همیشه یادم میرفت خودم را بشمارم».
اما در این تسلسل زنجیری و روزمره گی که هر روز تکرار می شود کلاریس بتدریج دریافت است که چیزی کم دارد. او وقتی به ذهن خود مراجعه می کند، با وجود خوشبختی ظاهریش خود را دلزده می یابد و هنگامی که سرگشته و حیران می خواهد موقعیت خود را در بین فرزندان و شوهر بی اعتنایش جستجو کند، در می یابد که برای شوهر و فرزندانش مبدل به یک شی یا ابزاری شده است که می توانند در زندگی خود او را به کار بگیرند و یا هم کنار بگذارند. اما با آمدن همسایهای جدید به نام خانوادهء سیمونیان این جریان یکنواخت متحول میشود و کلاریس با تلنگری به نام امیل سیمونیان، مرد همسایه جدید، به یاد زنانگی خودش میافتد. امیل شخصیت تازه وارد – مرد همسایه - یگانه کسی است که می تواند او را به حقیقت وجودش رهنمایی کند. کلاریس احساس خود را نسبت به امیل را نمی تواند شناسایی کند. کلاریس ناخودآگاهش را که به او حقیقت تمایل به امیل را بازگو می دارد، سرکوب می کند. کلاریس حتی نمی تواند در تنهایی با ذهن خود صادق باشد، او تمایل خود را نسبت به امیل به منِ درون خود نیز اعتراف نمی کند. حتا خود را ملامت می کند که چرا به مجرد آمدن امیل به خانه شان می خواهد به سر و روی خود دستی بکشد. در واقع کلاریس در درون به عنوان یک همسر و مادر با تناقضاتی در احساساتش نسبت به امیل مواجه است که حتی خود نیز از مواجه با آن ها پرهیز می کند.
کلاریس از بی تفاوتی آرتوش شوهرش ناراحت است، زیرا آرتوش به واسطه زن بودن کلاریس او را درخور مشارکت در دغدغه های سیاسی و اجتماعی اش نمی داند و نقش زن خانه دار با وظایف مشخص را برای او کافی می داند، بدون اینکه به آنچه در درون کلاریس در جریان است اهمیت دهد. کلاریس نیز تا پیش از مواجه با امیل این وضعیت را پذیرفته اما زمانی که امیل به عنوان یک مرد بر جنبه های مثبت شخصیت کلاریس که همیشه از سوی همسرش نادیده گرفته شده تأکید می کند، بتدریج کلاریس به خودآگاهی از کمبودهایش پی می برد. در این میان آشکار شدن نشانه هایی از احساساتش به امیل از یک سو و تمایل به احساساتی که کلاریس فکر می کند امیل نیز نسبت به او دارد از سوی دیگر، کلاریس را دچار نوعی تشویش توأم با رضایت می کند، هرچند که او هیچ نامی برای احساساتش به امیل نمی شناسد و در نهایت نیز در می یابد که برای امیل فقط دوستی صمیمی بوده و هیچ حس عاشقانه از جانب امیل نسبت به او وجود نداشته است.
رمان چراغ ها من خاموش می کنم، حکایت ناگفته روزمرگی های زندگی و تناقضات و احساسات سرکوب شده بسیاری از زنان ایرانی است که در ناخودآگاه آن ها قرار گرفته و فقط با تلنگری کوچک می تواند به سطحی آگاهانه ارتقا یابد، هرچند عکس العمل زنان در مواجه با این خودآگاهی می تواند بسیار متفاوت باشد.
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم رمانی به تمامی زنانه است که خواندن آن برای درک حالات روحی و تناقضات درونی زنان که عموما در سکوتی ژرف در درون آن ها در جریان است به مردان نیز توصیه می شود.
انتهای پیام