با روی کار آمدن محمود احمدینژاد تحولات زیادی در جهت حذف طبقه متوسط بهکار گرفته شد؛ کنار گذاشتن کارشناسان و بوروکراتها از بدنه دولت با تعطیلی سازمان مدیریت و برنامهریزی و تعطیلی حدود 40 شواری عالی انجام شد. تعارض با نخبگان مهمترین خصوصیات دولت پوپولیستی است؛ دولت نهم و دهم بهجای مراجعه به بدنه کارشناسی، به عامه مردم مراجعه کرد و معتقد بود که خطوط برنامهها را باید از عامه مردم دریافت کرد.
محمدامین قانعیراد، مدیر گروه علم و جامعه مرکز سیاست علمی کشور- عکس: فارس.
کدام طبقه متوسط؟ طبقه متوسط سنتی، مدرن، رانتی یا بحرانزده کنونی؟ محمدامین قانعیراد از مسئله طبقه متوسط در ایران میگوید و امر سیاسی و عاملیت این طبقه. او به تاثیرگذاری طبقه متوسط در دموکراتیزاسیون معتقد است. طبقه متوسط با دو الگوی سیاست زندگی و سیاست رهاییبخش میتواند به رشد طبقه مدنی در ایران کمک کند؛ ابزار طبقه متوسط منفعل سبک زندگی است و طبقه متوسط فعال مبارزات و کنشگری سیاسی مدنی. او به طبقه متوسط درباره رسالتش هشدار میدهد؛ طبقه متوسط باید معیارها و رسالت خود را بازتعریف کند و هویت خود را در نزدیکی به قدرت و دوری از طبقه پایین جستوجو نکند؛ این همان بزنگاهی است که پوپولیستها در میان غفلت طبقه متوسط، طبقه پایین را علیه آنها بسیج میکنند. طبقه متوسط باید وجدان بیدار و آگاه جامعه باشد و اعتماد بهنفس ازدسترفته خود را بازجوید.
در ادبیات اقتصاد سیاسی دهه 60 و 70 میلادی بحث طبقه متوسط مطرح بود؛ هریک از تئوریسینهای وابسته به مکاتب مختلف فکری و سیاسی برای آن اعتبار معنایی خاصی را در نظر داشتند و بر اساس آن تحلیل میکردند. از دهه 90 بهویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و مطرحشدن بحث جهانیسازی، فضای تازهای ایجاد شده که قابل قیاس با آن دوران نیست. پرسش نخست این است که آیا مفهوم طبقه متوسط بهگونهای که در گذشته مطرح میشد درحالحاضر نیز در ادبیات سیاسی و اقتصادی یا حتی جامعهشناسی جایگاه دارد؟ آیا متفکران این حوزهها هنوز در مورد این مفهوم بحث میکنند یا کارکرد مفهوم طبقه با آن تقسیمبندی از بین رفته است؟
مفهوم طبقه متوسط در دهه 60 وارد ادبیات اقتصاد سیاسی نشده بلکه این مفهوم در این دوره هژمونی پیدا میکند. در دهه 60-70 تئوری دیگر که به نقش طبقه کارگر تاکید میکرد مورد تردید قرار گرفت و طبقه کارگر بهعنوان نیروی انقلابی در عرصه سیاسی جهان غرب جایگاه خود را کموبیش از دست داد. آنها «آمبورژوا» یا شبیه بورژوا شدند؛ این بهدلیل استقرار دولت رفاه در غرب بود و طبقه کارگر به سطحی از رفاهی رسیده بود. آنها پتانسیل و ظرفیت خود را برای تحول از دست داده بودند. طبقه روشنفکر در دوره قدیم به عنوان نیروی مستقل ظهور نداشت. البته نقشآفرینی روشنفکران در دوره جنبشهای کارگری هم مورد توجه بود؛ مثلا در مارکسیسم- لنینیسم به مفهوم روشنفکرانِ پیشگام تاکید میشود که از طبقه بورژوا هستند ولی به طبقه کارگر مهاجرت و آگاهی را به آنها تزریق میکنند، وگرنه طبقه کارگر حامل آگاهیِ کژدیسه است و فقط در شرایطی میتواند به وجدان طبقاتی روشن برسد که با طبقه روشنفکر پیشگام پیوند داشته باشد. اما بعدا شاهد جنبش دانشجویی (می 1968)، ظهور روشنفکرانی از طبقه متوسط و جنبشهای اجتماعی (محیطزیست، زنان، دانشجویی، صلح، حقوق بشر) جدید هستیم. جنبش جدید برخلاف گذشته - جنبشهای قدیم (کارگری) که بهدنبال تولید منابع اقتصادی بود- عموما از ترکیب طبقه متوسط تشکیل شده بود و ایدهآلهایی غیر از اقتصاد داشت. در این دوره عنوان شد طبقهای که پتانسیل تغییر جامعه را دارد «طبقه متوسط» است که در جنبشهای جدید ظهور و بروز داشت. بعد از فروپاشی شوروی و با رشد فرآیند جهانیشدن، شکل جدیدی از سرمایهداری در جهان بهوجود آمد که قبلا گمنام بود. این برخلاف سرمایهدار کلاسیک بود و پایگاه تولید ثروت از غرب به کشورهای آسیای شرقی و کشورهای بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و افریقای جنوبی) رفت و فرصتهای تحول جدیدی در مقیاس جهانی ایجاد شد. در این دوره جنبشهای تحولخواهی مثل جنبش کارگری و حتی جنبشهای روشنفکری تضعیف شدند.
در مقایسه با وضعیت جهانی طبقه متوسط، این طبقه در ایران، در مقطع انقلاب 57 چه جایگاهی در دستگاه تصمیمسازی جامعه داشت؟
برای تببین این وضعیت باید کمی به عقب برگردیم؛ فرآیند توسعه صنعتی، نوسازی و گسترش شهرسازی در کنار رشد بوروکراسی و دولت مدرن باعث شد طبقه جدیدی - غیر از بورژوا که ابزار تولید در اختیار داشت و کارگر که نیروی کار داشت- در ایران رشد کند. این طبقه درون دولت کار میکند و روزبهروز گستردهتر میشود. آموزش مدرسهای رشد میکند و آموزش عالی نیروهایی را تربیت میکند که جذب بدنه دولت میشوند. دانش و ادبیات جدید توسعه پیدا میکند. در این فرآیند، تکنوبوروکراتها و روشنفکران جدیدی تربیت میشوند که بعدها به تحولات ایران کمک میکنند. کارویژه دوران پهلوی، گسترش طبقه متوسط (تکنوبوروکرات و روشنفکران) است. در همین دوره شکاف جدیدی در جامعه بازتولید میشود: شکاف میان تکنوبوروکرات-روشنفکر، که تا به امروز این شکاف ادامه دارد. تکنوبوروکراتها (intelligence) وابسته به دولت بودند و از دولت تغذیه میشدند و دغدغه بوروکراسی داشتند؛ اما روشنفکران (intellectual) وضعیتشان متفاوت بود، اینها دغدغه فرهنگ و با جامعه پیوند داشتند تا دولت. طبقه متوسط دو بال داشت که گاه منافع متفاوتی با همدیگر داشتند. اما در ایران وضعیت پیچیدهتر از این بود؛ برخی از بوروکراتها اندیشه تغییر در سر داشتند و برخی از روشنفکران از دولت حقوق میگرفتند. مثلا کسانی که در «موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» کار میکردند؛ کسانی چون احسان نراقی، داریوش آشوری، جلال آلاحمد، احمد اشرف و دیگران. اینها در سیستم بوروکراسی کار میکردند ولی روشنفکر بودند.
در این دوره ذخیرهگاه طبقه متوسط مدرن، دانشگاه است، دانشگاه روشنفکر انداموار این طبقه است که بهدنبال تغییر است. اینها کانون اصلی هستند که به انقلاب شکل دادند. انقلاب در حالت جنینی خود به طبقه متوسط تعلق داشت نه مستضعفان و خردهبورژواها. البته در آن دوران نارضایتیهای متعددی بازتولید شده بود؛ زمیندارهای بزرگ از بین رفته بودند؛ بورژوازی سنتی توسط بورژوازی کمپرداوری (غیرمذهبی) که سرنوشت آنها با دولت پیوند خورده بود، تضعیف شده بودند. این سرمایهداری وابسته در دیدگاه مردم نامشروع شده بود و طبقههای بورژوازی سنتی (مذهبی) و کارگران از آنها ناراضی بودند. در میان ایندو طیف بورژوازی شکاف فرهنگی بزرگی دیده میشد؛ همچنین بخش مدرن گرایش تولیدی داشت و بخش سنتی به بازرگانی علاقهمند بودند که با قشر فکری روحانیت پیوند ارگانیک داشتند؛ یعنی روشنفکر انداموار بازار و بورژوازی سنتی بخشی از روحانیت بودند. در مرحله اول طبقه متوسط با پایگاه دانشگاه انقلاب را پیش بردند و بعد از آن روحانیت به این جریان پیوست. البته روحانیت در سال 1332 و 1342 پیشگامی داشت؛ در مقطع خاصی اینها به هم رسیدند، اگرچه با هم رقابتهایی داشتند و مهمترین بازیگران آن دوره سیاسی بودند.
گفتمان مستضعفان در آن دوره چه جایگاهی داشت؛ آیا این طیفه را گروه یا حزبی راهبری میکرد؟
طبقه کارگر در ایران با حزب توده پیوند ارگانیکی نداشت که با انحلال حزب این طبقه تضعیف شود؛ حزب توده چپ روشنفکری بود که تلاش میکرد در محیطهای کارگری نفوذ کند. لزوما نمیتوان گفت حزب توده روشنفکر انداموار طبقات کارگری، حاشیهنشینها و مهاجران بود. اعتراضهای کارگری بیشتر خودجوش بود اگرچه جریانهای سیاسی هم در برخی از آنها دخالت داشت. ولی طبقه کارگر در آن دوره سرکوب شده بود. ما طبقه کارگر با سابقه تاریخی کار در محیط صنعتی نداشتیم. کارگران از روستاها به محیط مدرن پرتاب شده بودند؛ اینها تا دیروز در مناسبات ارباب-رعیتی بودند ولی امروز در کارخانه تولید اتومبیل کار میکردند. این گسستگی فرهنگی باعث شده بود که طبقه کارگر ایران رفتار ویژهای داشته باشد و با کارگران اروپایی متفاوت باشد.
در واقع نارضایتی اینها از جنس ایدئولوژیکی نبود؟
من فکر میکنم که در کنار نارضایتی اقتصادی، گسست فرهنگی باعث نارضایتی مضاعف شده بود. اینها نظام اندیشهای منسجمی نداشتند که وضعیت خود را توجیه کنند برای همین نسبت به همه چیز حالت تهاجمی داشتند. این وضعیت تنها با رویکرد اقتصادی که مارکسیست ارتدوکس آن را طرح میکند، قابل تبیین نیست. نمیتوان در این نارضایتیها عوامل فرهنگی را نادیده گرفت.
در واقع درون طبقه متوسط تعارضها و تقارنهایی وجود دارد.
بله، طبقه متوسط سنتی با روحانیت پیوند ارگانیک دارد؛ طبقه متوسط مدرن که پیوند ارگانیک آن با روشنفکران و دانشگاهیان است؛ تکنوبوروکراتهای وابسته به دولت و بورژوازی کمپرادور که اینها نظام فکری و منافع متفاوتی را راهبری میکنند.
این گروهها با تضادها و شکاف گفتمانی چگونه در انقلاب به هم رسیدند؟
انقلاب 57 انقلاب تودهای بود؛ بنابراین در آن با ائتلاف طبقات مواجه هستیم. منافع همه گروهها، احزاب مختلف از ملیگراها تا چپها، روحانیون و روشنفکران و مستضعفان در مبارزه با طبقه حاکم پیوند میخورد. دکتر همایون کاتوزیان در مدل تودهای خود معتقد است که توده مردم علیه فرمانروایان در ایران قیام میکنند؛ این مدل شبهپوپولیستی است و اساسا طبقه انسجامیافته و مستقل نداریم. این هم در مورد طبقه متوسط، و هم در مورد طبقه سرمایهدار و کارگر صدق میکند. برای همین برای تغییر با همدیگر ائتلاف کردند. در این ائتلاف به شعار همه گروهها و طیفها، از روشنفکران تا کارگران و سرمایهداری ملی توجه شد.
طبقه متوسط را در ایران امروز با چه شاخصههایی میتوان شناخت و رفتار سیاسی و فرهنگی آنها را تحلیل کرد؟
طبقه متوسط از طرفی با توسعه آموزش عالی تداوم وضع سابق است؛ به میزانی که فعالیتهای فرهنگی مورد توجه قرار میگیرد و دولت نیاز به نیروی کار دارد، طبقه متوسط رشد میکند. در این دوره هم با دوگانگی و شکاف بین تکنوبوروکرات و روشنفکر روبهرو هستیم؛ البته این شکاف بهلحاظ اقتصادی در آن دوره خیلی عمیق نبود. هرچه به پیش میرویم درون طبقه متوسط، شکاف بین دو جناح بزرگتر میشود. از طرفی درون دولت، قبل و بعد از انقلاب تضاد جناح راست و چپ دولت را داشتیم. مثلا کارکنان حوزه آموزشوپروش، فرهنگ، بهداشت و درمان یا وزارت کار جناح چپ دولت هستند که از وضع موجود نارضی هستند اما جناح راست دولت، وزارت امور خارجه، وزارت نفت، وزارت صنعت، معدن و بازرگانی یا وزارت امور اقتصاد و دارایی جناح راست دولت است که وضعیت مالی خوبی دارند؛ این دوگانگی همیشه با تاریخ دولت در ایران همراه است. از طرف دیگر در خود جناح راست هم بین کارکنان بالادستی و نیروی کار پاییندستی شکاف عمیقی دیده میشود. در تحلیل طیف تکنوبوروکرات طبقه متوسط، بوروکراسی جاذبه خود را برای این طبقه از دست داده است؛ دیگر کمتر کسی مثل سابق علاقهمند است به منزلت اجتماعی دولتی (social status) دست یابد؛ بخش خصوصی هم توان ظرفیتآفرینی جدید ندارد. پدیده فرار مغزها یا فرار طبقه متوسط در نتیجه این تضادها بهوجود آمده است.
امروز در میان طبقه متوسط، شکاف فرهنگی هم قابل تشخیص است؛ این شکاف را چگونه ارزیابی میکنید؟
بله دقیقا! در دوره پهلوی، بهلحاظ فرهنگی با طبقه متوسطِ نسبتا همگونی مواجه بودیم؛ طبقه تاثیرگذار فرهنگی روشنفکران مدرنی بودند که بر اساس نظام فکری نوساز سوسیالیستی یا لیبرالیسم میاندیشیدند و به نظام مدرن نظر داشتند. امروز درون طبقه متوسط، قشر روشنفکر مذهبی گسترش دارد. سازمانها و نهادهای حکومتی با بودجههای کلانی که در اختیار دارند، تولید فرهنگ میکنند.
در واقع در میان بخشی از طبقه متوسط رانت توزیع میشود؟
بعدا میتوانیم بگوییم که این طبقه چقدر با رانتها در ارتباط است یا این رانت در اختیار چه طیفی قرار میگیرد. مثلا در موسساتی مانند حوزه هنری، سوره، یا برخی از فیلمهای سینمایی، کتابها، نشریهها و محصولات فرهنگی.
در مقایسه وضعیت طبقه متوسط مدرن، نقش این رانتها در برساخت طبقه متوسط سنتی چقدر است؟
لزوما طبقه متوسط سنتی، پایگاهی در بازار ندارد؛ اینها در بخشهایی مستقل شده است. بازار بهمعنای سنتی همه وجوه خود را از دست داده است. بازار به مفهوم گذشته جایگاه و انسجام خود را از دست داده است؛ حتی بازاریهای اصیل مثل موتلفهایها در جریان سیاسی پایگاه طبقاتی خود را از دست دادهاند. کمااینکه فضای روشنفکری ما هم دوگونه و چندگونه شده است.
ولی این رانتها در اختیار همه طبقه متوسط قرار نمیگیرد.
سازمانهایی برای گسترش ایدئولوژی اسلامی تشکیل شدهاند، که با بودجههای رسمی و غیررسمی به فکر تولیدات فرهنگی افتادهاند؛ ممکن است کنشگران آنها طبقه متوسط باشد که برای خود طبقه متوسط یا کل جامعه تولید فرهنگی میکنند. البته این افراد ممکن است با این نهادها کار کنند و کار به معنی پیوستگی با کانون فکری آن طیف نیست.
با سرکوب طبقه کارگری و حمایت از بخش کوچک طبقه متوسط، شِمای طبقات در ایران امروز چگونه است؟
تعارض اصلی در میان خود طبقه متوسط دیده میشود؛ این تعارض فرهنگی- سیاسی است. نبض تحولات پیرامون طبقه متوسط شکل میگیرد. تلاش دانشگاه برای شکلدادن به فارغالتحصیلانی که سبک اندیشه خاصی داشته باشند یا وجود نیروهایی در دانشگاه که متفاوت میاندیشند. دوگانگی در فضای دانشگاه، و کانون اصلی فرهنگسازی دیده میشود و این دوگانه با طبقه پایین نیست. این کانونهای متفاوت طبقه متوسط را چندپاره کرده است.
مشخصات عمده طبقه متوسط در شرایط فعلی چیست؟
در شرایط فعلی طبقه متوسط نمیتواند حامل یک وجدان طبقاتی روشن و منسجم باشد و از خود تعریفی یکپارچه به دست دهد یا رسالتی یا باید و نبایدی را برای خود تعریف کند. بهعنوان مثال، دانشگاه باید عقلانیت و خرد تولید کند؛ این صدایی است در میان صداهای دیگر. اما آیا به درستی به این رسالت عمل میشود؟! چندپارگی طبقه متوسط در ایران باعث شده طبقه متوسط نتواند درک منسجم و یکپارچهای از خود، رسالت و اهداف خود داشته باشد. این طبقه دچار سردرگمی است. طبقه متوسط به نیرویی برای درهم شکستن معیارها تبدیل شده است.
لطفا مصداقیتر توضیح بدهید.
مثلا معیار دانشگاه را که تولید فکر کیفی است، استادان و دانشجویان میشکنند. تکنوبوروکراتها هم که در تعریف ماکس وبری کلمه باید حامل معیارهای شایستهسالاری و دانش کارشناسی باشند، خود از این معیارها عدول میکنند و در تصمیمگیری خود خاصگرایی میکنند و شایستهسالاری را نادیده میگیرند. یعنی طبقه متوسط امروز بهجای اینکه برای خود رسالتی در جهت ارتقای معیارهای زندگی اجتماعی در عرصههای گوناگون تعریف کند، معیارشکنی میکند و سطح استانداردها را تنزل میدهد.
در ابتدای انقلاب یک نوع جابهجایی در رأس هرم طبقات اقتصادی صورت گرفت. اما کسانی که جانشین این عده شدند دارای ویژگیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خاصی بودند که این ویژگیهای رفتاری را هم به آن هرم بالای جمعیتی و هم به طبقات پایینتر جامعه منتقل کردند. بنابراین طبقه متوسط را تحت تأثیر قرار دادند.
برای همین معتقدم که طبقه متوسط در ایران از سنت منسجم چنددههای و تاریخی تبعیت نمیکند. اینها مهاجرانی هستند که از طبقهای به طبقه دیگر وارد یا با تحرک اجتماعی در اثر تلاطمهای سیاسی به این طبقه وارد شدهاند. برای همین هنجارهای طبقه متوسط را نادیده میگیرند. بعد از انقلاب، تحرک اجتماعی سریع ثروتها و مشاغل بادآورده باعث شد هنجارها در زمینههای گوناگون نادیده گرفته شود. از آنجایی که افراد در فرآیند اجتماعی بالا نیامدهاند، معیارها را در گذر زمان یاد نگرفته و خود هنجارشکن شدهاند.
آیا این ویژگی در دولت نهم و دهم که گفته میشود طبقات جدیدی ظهور کردند تکرار شد یا تفاوت و تشابهها وجود دارد؟
این سلسله مراتب و هنجارها در دولت نهم و دهم بهشدت نادیده گرفته شد؛ در این دوره جوانی را داریم که بدون گذراندن هیچ مراتب سازمانی، در مدیریت یک صنعت قرار میگیرد و آن صنعت دچار زوال میشود یا افرادی بدون هیچ تجربه مدیریتی، فرماندار یا استاندار منطقهای شدند و تبعات سنگینی را بر روند توسعه آن مناطق وارد کردند.
در جامعه ما این روزها از عاملیت اجتماعی و سیاسی طبقه متوسط صحبت میشود، آیا انتظار شکلگرفته از طبقه متوسط در ایران همتای توان و پتانسیلهای این طبقه اجتماعی است؟
طبقه متوسط درگیر دوپارگی و چندپارگی درون خود هستند. بوروکراتها و روشنفکرها در تعارض با همدیگر هستند؛ درون بوروکراتها، جناح چپ و راست دولت - بهغیر از در مقاطع انتخاباتی که با هم تعامل میکنند- در تضاد با همدیگر عمل میکنند. تقابل تکنوکراتها (مهندسها) با بوروکراتها (علوم انسانی و مدیران ادارهها) هم در این دوره قابل مشاهده است. تعارض نگاه مهندسی و علوم انسانی ریشه در تضاد بوروکراسی و تکنوکراسی در ایران دارد. این شکاف در دولت نهم و دهم بیشتر شد. برای همین این طبقه نمیتواند بهعنوان نیروی اثرگذار ظهور کند.
چقدر برداشت و انتظار ما از عاملیت طبقه متوسط معاصر در سیاست و تحولات عرصههای اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی درست بوده است؟
طبقه متوسط در ایران به دلیل شکافهای متعدد قادر به ارائه تعریف منسجمی از خود نیست؛ این طبقه نمیتواند برنامه عمل یگانهای داشته باشد. اینها نمیتوانند کنشگر خیلی موثری بهغیر از مواقع انتخاباتی باشند.
شیوههای مبارزه اجتماعی در سالهای مختلف جلوههای متفاوتی داشته است. در سالهایی با حضور احزاب و تشکلهای سیاسی، جنبشهای سیاسی، وضوح بیشتری داشتهاند. اما در جامعه امروز به دلیل عدم حضور این تشکلها، میتوان گفت طبقه متوسط پرچمدار مبارزه مدنی و مطالبات فرهنگی شده است.
میتوان در تبیین وضعیت طبقه متوسط اینطور بیان کرد که عاملیت سیاسی به معنای دقیق کلمه سیاست، به دلیل شکافها و چندپارگی در بخشی از این طبقه کمرنگ و کماثر شده است. بخش منفعل طبقه متوسط به سمت مطالبهگری در حوزه سبک زندگی سوق پیدا کردهاند. اینها از طریق متمایز کردن خود با دیگری، و از طریق سیاست زندگی (life politics)، سعی میکنند - نه سعی آگاهانه، با رسالت اجتماعی- به دموکراتیزه شدن جامعه کمک کند؛ دموکراسی و تغییر شاید پیامد غیرمستقیم مطالبهگری آنها در سبک زندگی است. مثلا برابریخواهی زنان با مردان به حذف پاتریمونیالیسم (patrimonialism) یا سلطه موروثى کمک میکند؛ یا انتخابگری زنان در نحوه پوشش، به مقاومت در مقابل نهادهای رسمی میانجامد اما این دگرگونی نه با مقاومت، بلکه نتیجه انتخابگری در حوزه سیاست زندگی است.
بخش فعال طبقه متوسط، بخشی است که همچنان به دنبال کنشگری سیاسی یا سیاست رهاییبخش است و برای خود رسالت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تعریف کرده است. در بعد سیاسی مهمترین مطالبه اینها آزادی، دموکراسی، و گسترش جامعه مدنی است. بخشی از این طبقه در جنبشهای اجتماعی مثل جنبش محیط زیست، دانشجویی و زنان فعال هستند. تعامل دو بخش طبقه متوسط، یعنی بخش منفعل این طبقه با انتخاب سیاست زندگی و بخش فعال با انتخاب سیاست رهاییبخش میتواند در جامعه تاثیرگذار باشد. گاهی تاثیرگذاری سبک زندگی به صورت بطئی و مستمر در برهههایی، از سیاست فعال و مقاومتهای سیاسی بیشتر است. شاید تاثیرگذاری سبک زندگی، در محیط دانشگاه از جنبش دانشجویی بیشتر باشد؛ چون هیچ مقاومتی در برابر اینها صورت نگرفته است و تاثیر آنها اگر آرام است ولی حرکت زیگزاگی نداشته است. اما من معتقد هستم هردو طیف به کانونهای فکری و بازتعریف معیارهای منسجم و فعالی نیاز دارند. باید معیارهای فکری، معیارهای بوروکراسی، معیارهای یک جامعه مدنی فعال، سبک زندگی و رسالت طبقه متوسط بازتعریف شود.
در وضعیتی که برای طبقه متوسط نارضایتی از نوع اقتصادی، بیکاری یا سیاسی وجود دارد و خواهان رشد اقتصادی بیشتر است میزان تأثیرگذاری این طبقه در تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی جامعه چه میزان است؟
این وظایف و کنشگری در این حوزهها برعهده طبقه متوسط است؛ تئوریسینهای تغییر و توسعه در دنیا، به طبقه متوسط وابسته هستند. طبقهای که در تعامل با کارفرمایان اقتصادی، طبقه مولد کارگری و طبقه فرهنگی است. طبقه متوسط باید به اهمیت رسالت خود در جامعه پی ببرد.
با توجه به تحولات اخیر در سالهای بعد از 1384-1392، آیا این طبقه نحیفشده توان حضور در تأثیرگذاری سیاسی– فرهنگی را دارد؟
با روی کار آمدن محمود احمدینژاد تحولات زیادی در جهت حذف طبقه متوسط بهکار گرفته شد؛ کنار گذاشتن کارشناسان و بوروکراتها از بدنه دولت با تعطیلی سازمان مدیریت و برنامهریزی و تعطیلی حدود 40 شواری عالی انجام شد. تعارض با نخبگان مهمترین خصوصیات دولت پوپولیستی است؛ دولت نهم و دهم بهجای مراجعه به بدنه کارشناسی، به عامه مردم مراجعه کرد و معتقد بود که خطوط برنامهها را باید از عامه مردم دریافت کرد. در آن دوره خود وزیر و حلقه نزدیک به او تصمیمگیر بودند نه کارشناسها. طبقه متوسط در بعد بوروکراسی بیاثر شد؛ از طرفی روشنفکران در تولید محصولات فرهنگی متعدد با محدودیت روبهرو بودند؛ دانشگاه به نهادی کاملا وابسته تبدیل شد و استقلال علمی و حرمت دانشگاه از بین رفت. مداخلههایی در شیوه انتخاب دانشجویان و اعضای هیئت علمی انجام شد و نهاد روشنفکری را دچار بحران کرد. در این دوره یک نوع درونگرایی در طبقه روشنفکران ایجاد شد و هنوز برخی از آنها تا به امروز به صحنه تولید فرهنگی بازنگشتهاند. لذا طبقه متوسط ما بحرانزده است و اعتماد به نفس خود را از دست داده است. باید این اعتماد به نفس بازیابی و شناخته شود؛ باید افرادی از خود طبقه متوسط در دانشگاه و در میان روشنفکران برخیزند و دعاوی جدیدی را مطرح کنند. باید طبقه متوسط متوجه جایگاه و رسالت خود بشود تا به عنوان مولد اندیشه عمل کند و هم بتواند توازن را در جامعه ایجاد کند. طبقه متوسط باید به پیوند خود با طبقات پایین هم بیندیشد. در جامعه ایران طبقه متوسط بیشتر با طبقه بالا پیوند دارد و هویت خود را در نزدیک شدن به طبقه بالا جستوجو میکند. اینها بیشتر به فکر خویش هستند تا اینکه به فکر ایجاد یک انسجام کلی در جامعه و پیوند با طبقات محروم باشند. امروز در ایران شکاف بین طبقه متوسط و پایین دیده میشود که ممکن است در موقعیتهایی خود را نشان دهد؛ این تعارضها و نارضایتیها در صورت ظهور و بروز علیه طبقه متوسط خواهد بود. یا اینکه طبقه پایین به نیرویی تبدیل میشود که در بزنگاههای سیاسی، عوامفریبها از نارضایتی آنها علیه طبقه متوسط سوءاستفاده میکنند. بنابراین انتظار میرود طبقه متوسط بهنحوی رسالت خود را پیدا کند.